-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 13:52
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آذرماه سال 1387 02:30
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آبانماه سال 1387 17:43
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 شهریورماه سال 1387 20:45
-
در شهر هیچ خبری نیست
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 17:58
به حمدالله همه چیز روبراه و خوب است.، سفره ها پر نان و حاکمان عادل و با تقوا در شهر ما هیچ احد الناسی دروغ نمیگوید و ریا کاری سالهاست که از میان رفته مردمان همه خردمند و فرزانه ، مردان مرد زندگی شده اند و زنان آراسته به نزاکت. گزمه و داروغه های شهر چهار چشمی مراقب و حافظ مال و نوامیس مردم. و علما همه تا خرخره در تقوا...
-
تو مستان را نمیگیری
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1387 00:55
می خواهم بروم تا از دایره و محدوده ی استحفاظی تو خارج شوم، بروم به شهر و جایی که نباشی و اگر سختی و رنجی بود و اگر نصیبی نبود... حداقل دلم به این خوش باشد که نیستی و حضور نداری. دلم خوش باشد که شدی مثل خیلی ها که رفتند و یا مردند و یا کشته شدند . اما کجا؟...نبودن تو کجاست؟! حد و پایان محدوده ی شما روی کدام نقشه ترسیم...
-
سلام شیرین...عزیز
سهشنبه 21 خردادماه سال 1387 19:59
امروز چند دقیقه ایی به نامه ها و نوشته هایی که سه سال قبل، بین ما رد و بدل شد نگاه میکردم و کمی آن ها را خواندم. کمی خجالت کشیدم و کمی شرمگین شدم و کمی هم عصبانی. ولی الان به این نتیجه رسیده ام که نوشته های قبل و آن نامه ها که بینمان رد و بدل میشد بیشتر شایسته خنده و پوزخند است . شعار های تو و اغراق های من . وقتی که...
-
نیایش(1)
دوشنبه 20 خردادماه سال 1387 18:22
خدایا من گم شده ام، هرچه میگردم پیدا نمیشوم. نمی دانم... نمی دانم... اصلن شاید همین جا سر طاقچه و یا گوشه یکی از خیابان ها جا مانده ام و یادم نمی آید! خدایا من گشتم اما پیدا نشدم و یا شاید خوب نگشته ام... خدایا من تنها مانده ام، ...من از بی من من بودن خسته شدم...، حاضرم همه را گم کنم، اما خودم را پیدا کنم! خدایا هرجا...
-
تانگوی تهرانی
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 01:04
شبها که ستاره ها چلچله وار به بام آسمان پرواز می کنند و رها در پهنه ی بی کران آسمان می شوند و اینجا روی زمین برعکس آسمان ها دیوارهای آپارتمان پنجاه متری همه را در آغوش می گیرد من و تو چند روزی با هم می رقصیم رقصیدیم، چرخیدیم...! آسیاب به نوبت هم که باشد، حالا تو برو گم شو از فردا شب یک نفر دیگر به خانه ی ما می آید چند...
-
مُراد
شنبه 18 خردادماه سال 1387 17:15
خرِ ما، از کره گی دُم نداشت خر شما چی؟! در سلامتی کامل به سر میبره،...؟!
-
Ertehal holiday
چهارشنبه 15 خردادماه سال 1387 18:41
امام خمینی عزیز و مرتحل شده سلامون علیکم بدینوسیله به عرض محضر روحتان میرساند که اینجانب از دوستداران شما میباشم و در این چند روز که مملکت به مناسبت جشن ارتحال ملکوتی شما تعطیل می باشد و امورات مملکت لنگ در هواتر از روزهای کاری شده است ، لاکِن بنده این چند روز را به مسافرت و عشق و حال نپرداخته ام و در خانه تشریف داشتم...
-
سیلاب
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 00:58
خوش به حالتان که حیاط دارید و آنجا در حیاط شما گل های زیبا سر یر می آورند و درخت ها شکوفه میدهند...، بلی...، منظورم خانه ی شما بود. خوشا به سعادتان که حیاط دارید، خانه ی ما حیاط ندارد، حتی یک پاگرد ساده...، حتی دریغ از یک کف دست خاک برای کاشتن شاخه ایی شمع دانی. . . . فراموش کاری و خوش باوری ما را می بینی... ما اصلن...
-
تَفاخُر
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 01:48
ایران زرت، ایران فِرت، ایران چِرت، ایران تُف... اه.. هه...هه...هه...ها... از بقالی خریدی...؟! هه...هه... برو بابا...ایرانسل خط که نیست ...گَنده . . . ببینم...ای بابا گوشیتم که جوات هفتصدوپنجاه هست اَه...اَه... کاهفتصدوپنجاه الان دیگه مال نون خشکیاهست . . . گوشیو حال میکنی؟!فول تاچ اسکرین هست...، شمارمم رنده بنویس......
-
بچه آشغال
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1387 00:14
آن مرد الوات که پاشنه ی کفش ها را خوابانده بود و گوشه ی خیابان راه میرفت و سیگار می کشید و معتاد بود...، او که به فکر مواد فردا و زور گیری چند روز دیگر بود. او که می رفت تا چند ساعت دیگر و در نیمه شب از دیوار خانه ایی بالا برود و یا قالپاق های ماشینی در یک خیابان خلوت را باز کند . او هم یکروز قرار بود یکی باشد مثل...
-
یکی از روزها
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 01:16
بازهم در قمار باخت باخت شرکت کردیم و هرکدام به یک گوشه ایی از دنیا پرتاب شدیم و یا شاید در بر همان پاشنه ی قبلی میچرخید. پاشنه ایی خیلی ساده و بدون ایهام. پاشنه ایی به اسم پول و معلویت ناموزون من! شاید همه چیز بهانه بود. چرا باید آن چیزهایی که وجود دارد را انکار کنم و از آن بگریزم. من پیر شده ام و از این همه سال فرار...
-
عشق بی پول
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 14:33
میخواهم کمی از عشق بنویسم از عشق های زیبای زمینی اما بدون اسکناس بدون تراول های قرمز و بدون مهارت های سکسی به خواب و رویایی احمقانه میماند میخواهم کمی از عشق بنویسم از عشق های ناب الهی اما بدون صداقت بدون آگاهی و ایمان قلبی... یعنی آب در هاون کوفتن * * * آی معشوقه ی هیچ وقت وجود نداشته ی من، نوشتن و زیستن طاقت فرسا شده