نامه های ایوب

چند خط نوشته ی ساده،پر ایهام و استعاره درست مثل زندگی و ساده و عامیانه بازهم مثل زندگی، مثلِ تمام پاردوکسهای زندگی

نامه های ایوب

چند خط نوشته ی ساده،پر ایهام و استعاره درست مثل زندگی و ساده و عامیانه بازهم مثل زندگی، مثلِ تمام پاردوکسهای زندگی

تو مستان را نمیگیری

 

می خواهم بروم تا از دایره و محدوده ی استحفاظی تو خارج شوم، بروم به شهر و جایی که نباشی و اگر سختی و رنجی بود و اگر نصیبی نبود... حداقل دلم به این خوش باشد که نیستی و حضور نداری. دلم خوش باشد که شدی مثل خیلی ها که رفتند و یا مردند و یا کشته شدند .

اما کجا؟...نبودن تو کجاست؟!

حد و پایان محدوده ی شما روی کدام نقشه ترسیم شده است...؟!

...ولا یُمکن الفرار مِن حکومتک

 

سلام شیرین...عزیز

 

امروز چند دقیقه ایی به نامه ها و نوشته هایی که سه سال قبل، بین ما رد و بدل شد نگاه میکردم و کمی آن ها را خواندم.

کمی خجالت کشیدم و کمی شرمگین شدم و کمی هم عصبانی.

ولی الان به این نتیجه رسیده ام که نوشته های قبل و آن نامه ها که بینمان رد و بدل میشد بیشتر شایسته خنده و پوزخند است .

 

شعار های تو و اغراق های من .

وقتی که میبینم از طایفه ی دروغ گویان بوده ام خجالت میکشم.

وقتی که حس میکنم بیشتر از آنچه که به تو دروغ بگویم خودم را فریفته ام بیشتر شرمگین و خجالت زده میشوم

شنیدی میگن یه سوزن به خودت بزن و یه جوالدوز به مردم...

هه... هه...  من الان یه عمره کارم شده صبح تا شب جوالدوز زدن به خود(یه چیزی تو مایه های مازوخیسم!)

 

امروز دلتنگ شما شده بودم...دوست داشتم صداتو بشنوم، هرچند که مطمئن باشم داری شعار میدی، اما صدات برام یه موسیقی موزون یود و ...

...بگذریم، نوشته بیش از حد داره  اوا تو منو مردی میشه، مارو چه به این حرفا، مارو چه به رومانتیک بازی!. شما کنار بندر کویت با یه لیوان لیمونات و داخل پلاژ_ ما اینجا وسط خاک و خل، بیل به دست وسط مخروبه ها!

 

پ.ن1: میخواستم این نامه رو برات پست کنم، تو که نمیخونی... تازه از اینا گذشته دیگه آدرس و نشونی ازت ندارم...، شما که آدرس مارو داری...ایکاش رد و نشونی از خودت برام میفرستادی.

 

پ.ن2: اما با همه ی این اوصاف، بالاخره یه روز همه ی نامه ها به دستت میرسه، اون روز کی هست و کجا... خدا داند و بس

 

پ.ن3: عزیز خانم روحش شاد ...خدا بیامرز بعضی وقتا بهم میگفت: اینا واسه فاطی تنبون نمیشه

حالا شده حکایت ما، پاشم برم سی کار خودم ...کُلی کار عقب مونده دارم، یه حیاط بزرگ که باید جارو بزنم، یه منحنی تولید که تو مخم نمیره... و ... و...

 

زت زیاد، شیرین...عزیز!

 

نیایش(1)

 

خدایا من گم شده ام، هرچه میگردم پیدا نمیشوم. نمی دانم... نمی دانم... اصلن شاید همین جا سر طاقچه و یا گوشه یکی از خیابان ها جا مانده ام و یادم نمی آید!

خدایا من گشتم اما پیدا نشدم و یا شاید خوب نگشته ام...

خدایا من تنها مانده ام، ...من از بی من من بودن خسته شدم...، حاضرم همه را گم کنم، اما خودم را پیدا کنم!

 

خدایا هرجا و هر زمان که قلم ضعیف ، حقیر و ناتوانم در مقابل عظمت و شکوه اساطیری تو از نوشتن عاجز شد، ... ای همیشه بزرگ جاویدان، شکوا و درونیاتم را ننوشته بخوان.

 

تانگوی تهرانی

 

شبها که ستاره ها چلچله وار

به بام آسمان پرواز می کنند

و رها در پهنه ی بی کران آسمان می شوند

و اینجا روی زمین برعکس آسمان ها

دیوارهای آپارتمان پنجاه متری

همه را در آغوش می گیرد

من و تو چند روزی با هم می رقصیم

رقصیدیم، چرخیدیم...!

آسیاب به نوبت هم که باشد،حالا تو برو گم شو

از فردا شب یک نفر دیگر به خانه ی ما می آید

چند روزی هم با دیگری میرقصیم و میچرخیم...!