نامه های ایوب

چند خط نوشته ی ساده،پر ایهام و استعاره درست مثل زندگی و ساده و عامیانه بازهم مثل زندگی، مثلِ تمام پاردوکسهای زندگی

نامه های ایوب

چند خط نوشته ی ساده،پر ایهام و استعاره درست مثل زندگی و ساده و عامیانه بازهم مثل زندگی، مثلِ تمام پاردوکسهای زندگی

در شهر هیچ خبری نیست

 

به حمدالله همه چیز روبراه و خوب است.، سفره ها پر نان و حاکمان عادل و با تقوا

در شهر ما هیچ احد الناسی دروغ نمیگوید و ریا کاری سالهاست که از میان رفته

مردمان همه خردمند و فرزانه ، مردان مرد زندگی شده اند و زنان آراسته به نزاکت.

گزمه و داروغه های شهر چهار چشمی مراقب و حافظ مال و نوامیس مردم.

و علما همه تا خرخره در تقوا و خوف الهی فرو رفته اند.

و مدیران همه مدبر، کاردان و خبره ی میدان.

 

تنها مشکل یک چندتا آدم احمق و خرفت مثل ما هستند که آنها نیز الحمدالله مثل آمریکا هیچ غلطی نمیتوانند بکنند و خوب که نگاه کنی همین ما چند نفر نیز ای بسا به موقع عمل و آزمون گرگ های گوسپند نما از آب در بیاییم.

 

تو مستان را نمیگیری

 

می خواهم بروم تا از دایره و محدوده ی استحفاظی تو خارج شوم، بروم به شهر و جایی که نباشی و اگر سختی و رنجی بود و اگر نصیبی نبود... حداقل دلم به این خوش باشد که نیستی و حضور نداری. دلم خوش باشد که شدی مثل خیلی ها که رفتند و یا مردند و یا کشته شدند .

اما کجا؟...نبودن تو کجاست؟!

حد و پایان محدوده ی شما روی کدام نقشه ترسیم شده است...؟!

...ولا یُمکن الفرار مِن حکومتک

 

سلام شیرین...عزیز

 

امروز چند دقیقه ایی به نامه ها و نوشته هایی که سه سال قبل، بین ما رد و بدل شد نگاه میکردم و کمی آن ها را خواندم.

کمی خجالت کشیدم و کمی شرمگین شدم و کمی هم عصبانی.

ولی الان به این نتیجه رسیده ام که نوشته های قبل و آن نامه ها که بینمان رد و بدل میشد بیشتر شایسته خنده و پوزخند است .

 

شعار های تو و اغراق های من .

وقتی که میبینم از طایفه ی دروغ گویان بوده ام خجالت میکشم.

وقتی که حس میکنم بیشتر از آنچه که به تو دروغ بگویم خودم را فریفته ام بیشتر شرمگین و خجالت زده میشوم

شنیدی میگن یه سوزن به خودت بزن و یه جوالدوز به مردم...

هه... هه...  من الان یه عمره کارم شده صبح تا شب جوالدوز زدن به خود(یه چیزی تو مایه های مازوخیسم!)

 

امروز دلتنگ شما شده بودم...دوست داشتم صداتو بشنوم، هرچند که مطمئن باشم داری شعار میدی، اما صدات برام یه موسیقی موزون یود و ...

...بگذریم، نوشته بیش از حد داره  اوا تو منو مردی میشه، مارو چه به این حرفا، مارو چه به رومانتیک بازی!. شما کنار بندر کویت با یه لیوان لیمونات و داخل پلاژ_ ما اینجا وسط خاک و خل، بیل به دست وسط مخروبه ها!

 

پ.ن1: میخواستم این نامه رو برات پست کنم، تو که نمیخونی... تازه از اینا گذشته دیگه آدرس و نشونی ازت ندارم...، شما که آدرس مارو داری...ایکاش رد و نشونی از خودت برام میفرستادی.

 

پ.ن2: اما با همه ی این اوصاف، بالاخره یه روز همه ی نامه ها به دستت میرسه، اون روز کی هست و کجا... خدا داند و بس

 

پ.ن3: عزیز خانم روحش شاد ...خدا بیامرز بعضی وقتا بهم میگفت: اینا واسه فاطی تنبون نمیشه

حالا شده حکایت ما، پاشم برم سی کار خودم ...کُلی کار عقب مونده دارم، یه حیاط بزرگ که باید جارو بزنم، یه منحنی تولید که تو مخم نمیره... و ... و...

 

زت زیاد، شیرین...عزیز!

 

نیایش(1)

 

خدایا من گم شده ام، هرچه میگردم پیدا نمیشوم. نمی دانم... نمی دانم... اصلن شاید همین جا سر طاقچه و یا گوشه یکی از خیابان ها جا مانده ام و یادم نمی آید!

خدایا من گشتم اما پیدا نشدم و یا شاید خوب نگشته ام...

خدایا من تنها مانده ام، ...من از بی من من بودن خسته شدم...، حاضرم همه را گم کنم، اما خودم را پیدا کنم!

 

خدایا هرجا و هر زمان که قلم ضعیف ، حقیر و ناتوانم در مقابل عظمت و شکوه اساطیری تو از نوشتن عاجز شد، ... ای همیشه بزرگ جاویدان، شکوا و درونیاتم را ننوشته بخوان.